صفر - کودکی تنها

کودکی تنها

سنگى که به غصب در خانه است ، در گرو ویرانى کاشانه است . [ و این گفتار از پیامبر ( ص ) روایت شده است و شگفت نیست که دو سخن همدیگر را ماند که از یک چاه کشیده است و در دو دلو ریخته . ] [نهج البلاغه]

صفحه نخست

پیام رسان

پست الکترونیک

اوقات شرعی

لوگوی وبلاگ

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :0
کل بازدید :149625
تعداد کل یاداشته ها : 275
103/2/4
10:23 ع

سخنان زیبا

مشخصات مدیروبلاگ

کودکی تنها[1]

سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه

بایگانی وبلاگ

مهر 89[2] آذر 89[3] دی 89[11] بهمن 89[4] اسفند 89[7] فروردین 90[5] تیر 90[8] مرداد 90[5] شهریور 90[1] مهر 90[5] آبان 90[14] آذر 90[18] دی 90[3] بهمن 90[47] اسفند 90[14] فروردین 91[15] اردیبهشت 91[5] تیر 91[3] خرداد 91[1] مرداد 91[2] شهریور 91[11] مهر 91[5] آبان 91[11] آذر 91[2] دی 91[6] بهمن 91[2] اسفند 91[3] اردیبهشت 92[7] خرداد 92[2] تیر 92[5] شهریور 92[3] مرداد 92[1] آبان 92[5] دی 92[3] اسفند 92[4] بهمن 92[1] فروردین 93[2] اردیبهشت 93[1] تیر 93[6] مرداد 93[7] مهر 93[6] آذر 93[4]

پیوند دوستان

لودگی یک برش زندگی گلبرگ احساس توهم منطق دخترک حواس پرت کاش مال من بودی تبسم عاشقانه به عشق یاس ویرانه هایم را ببین بانوی مغازه دار من هم میخواهم زندگی کنم بهار ( بوسه تقدر)

عناوین یادداشتهای وبلاگ

روزی که فهمیدم من فرزند دو نفرم! همه چیز به نگاه تو بر میگرده فقط یک دقیقه و هشت ثانیه به خدای تو ایمان دارد عناوین یادداشتها[274]

صفر

کودکی تنها

داشت دفتر مشقش را جمع می کرد. چشمش افتاد به روزنامه ای که مادر روی آن برای همسایه ها سبزی پاک کرده بود
تیترش یک "سه" بود با بینهایت "صفر"جلوش
عدد "سه" ناگهان او را از جا پراند
- بابا، پس فردا با بچه های مدرسه می برنمون اردو سه هزار تومن می دی؟
بابا سرش را بلند نکرد
باصدایی آرام گفت: فردا یه کم بیشتر مسافر می برم، سه هزار تومن هم به تو میدم!
با وعده شیرین بابا خوابید.
صبح زود، رفت کنارپنجره
پرده را کنار زد
باران ریزو تندی می بارید
قطره های باران برای رسیدن به زمین مسابقه گذاشته بودند
بند دلش پاره شد:
آخه توی این بارونکه مسافر سوار موتور بابام نمی شه
اشک توی چشمهایش حلقه زد. از پشت پنجره آمد کنار.
یک قطره اشک از روی صورتش چکید روی یکی از بینهایت "صفر"هایی که جلوی عدد"سه" رژه می رفتند ...

92/10/23::: 10:35 ص

نظر()

به خدای تو ایمان دارد

کد جمله های دکتر شریعتی

کد جمله های دکتر شریعتی