سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادران، کسی است که در به جای آوردن خیرْ برترین یاور، در نیکیْ عامل ترین و نسبت به مصاحبانْ ملایم ترینِ ایشان است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :20
کل بازدید :149671
تعداد کل یاداشته ها : 275
103/2/6
12:39 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
کودکی تنها[1]
سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه

این واقعا در دانشگاه صنعتی شریف ؛دانشکده ریاضی اتفاق افتاده.!0

            چهار دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

            روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به این صورت که سر و روشون رو کثیف و کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.

            سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یکراست به پیش استاد رفتند.

            مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند
            و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار.

            آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه،
            آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن
            و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند!

            استاد عنوان میکنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال میل قبول میک نند.
            امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:
            .
            .
           
            .
            .
            .

            یک) نام و نام خانوادگی: 2نمره

            دو ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ 18نمره
            الف) لاستیک سمت راست جلو
            ب) لاستیک سمت چپ جلو
            ج) لاستیک سمت راست عقب
            د) لاستیک سمت چپ عقب


  
  

فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر.مرگش را نزدیک کن
(طوری که مرد کافر می شنید)

زمان گذشت و مسلمان بیمار شد. دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد .
مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و غذای من را در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس ... !
روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافرِ است که غذا براش می آورد.

از آن شب به بعد، مسلمان سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد. من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!!!
 
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی               تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی


  
  

همیشه ...
- یک ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود "
- یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم "
- قدری احساسات پشت "به من چه اصلا "
- مقداری خرد پشت "چه بدونم"
- و اندکی درد پشت "اشکالی نداره"
هست ...


90/12/16::: 7:40 ص
نظر()
  
  

امتحان پایانی فلسفه بود. استاد فقط یک سوال برای دانشجویان مطرح کرده بود.
سوال این بود: "شما چگونه میتوانید من را متقاعد کنید که صندلی جلوی شما نامرئی است؟"

تقریبا یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ های خود را در برگه امتحان بنویسند، به غیر از یک دانشجوی تنبل که تنها 5 ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد !
چند روز بعد که استاد نمره های دانشجویان را به آنها داد، آن دانشجوی تنبل بالاترین نمره ی کلاس را گرفته بود !!
او در جواب نوشته بود:

"کدام صندلی؟"

پیام اخلاقی: مسائل ساده رو پیچیده نکنین !!


90/12/14::: 11:27 ص
نظر()
  
  

تو پاساژ افتادم دنبال یه دختره , هی محل نمی داد , گفتم بابا یه نگاه بنداز حالا شاید پسندیدی دلتو بردم سیندرلا, بعد کلی اصرار برگشت گفت " بابا من دوست دوست دخترتم, شناختمت , علاقه ای هم ندارم رابطه شما به هم بخوره , برو من بهش چیزی نمی گم "
یه لحظه جا خوردم , دیدم با یه پوسخندی گفت " پس دوست دختر داری افتادی دنبال من ؟ برو بچه جون , برو "


90/12/13::: 12:56 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3      >