سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در پى جنازه‏اى مى‏رفت ، شنید مردى مى‏خندد فرمود : ] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‏اند ، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته‏اند ، و گویى آنچه از مردگان مى‏بینیم مسافرانند که به زودى نزد ما باز مى‏آیند ، و آنان را در گورهاشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم ، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى‏بریم . سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى‏کنیم و نشانه قهر بلا و آفت مى‏شویم . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :45
بازدید دیروز :20
کل بازدید :149692
تعداد کل یاداشته ها : 275
103/2/6
6:22 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
کودکی تنها[1]
سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه
 معلم اسم دانش آموز را صدا کرد ، دانش آموز پای تخته رفت ، معلم گفت: شعر بنی آدم را بخوان ، دانشآموز شروع کرد:
بنی آدم اعضای یکدیگرند | که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار | دگر عضوها را نماند قرار
به اینجا که رسید متوقف شد ،معلم گفت: بقیه اش را بخوان!
دانش آموز گفت: یادم نمی آید ، معلم گفت: یعنی چی ؟این شعر ساده را هم نتوانستی حفظ کنی؟!

دانش آموز گفت:آخر مشکل داشتم مادرم مریض است و گوشه ی خانه افتاده ،پدرم سخت کار میکند اما مخارج درمان با?ست
من باید کارهای خانه را انجام بدهم و هوای خواهر برادرهایم را هم داشته باشم ببخشید
معلم گفت: ببخشید ، همین؟! مشکل داری که داری باید شعر رو حفظ میکردی مشک?ت تو به من مربوط نمیشه!
در این لحظه دانش آموز گفت:
تو کز محنت دیگران بی غمی | نشاید که نامت نهند آدمی
 

91/10/16::: 9:13 ص
نظر()
  
  
<      1   2