دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید
آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسیدآیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟
برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفتبا این وصف خدا وجود ندارد.
دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت.
دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید:
آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.
آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.
آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟
وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد..
دیشب داشتم با بچه یکی از دوستان شطرنج بازی میکنیم اولش باهام بازی میکرد مثلا من سربازم را میاوردم جلو دقیقا آنهم همین سرباز را میاورد جلو یک ده دقیقه ای اینجوری بازی کردیم تا آخر سر دل به دریا زدم و یک سرباز نفله کردم بعد بازی افتاد به روال منطقی ، آنوقت فیل را جلو آورد و من طمع کردم با وزیرم فیلش را زدم ، آنهم خیلی راحت با اسب وزیرم را زد و ماتم کرد آنقدر سریع این اتفاق افتاد که خودم موندم یکدفعه خنده ام گرفت کلی بوسش کردم میگه چرا اینجوری میکنی میگم آخه قربونت برم فکر نمیکردم اینقدر پیشرفت کرده باشی میگه این که چیزی نیست آدم بعضی وقتها برای هدفش باید یک چیز بزرگ فدا کنه آن وقت با یک حرکت بی ارزش به یک هدف بزرگ میرسی
خر و مقام رفیع !
ملا برای تعمیر بام خانه، مصالح بر پشت خر گذاشت و به بالای بام برد، الاغ به زحمت و کمک ملا پله ها را بالا رفت! ملا مصالح را از پشت خر برداشت، اما هر چه کرد خر از پله ها پایین نیامد!
ملا الاغ را بالای بام رها کرد و به خانه رفت تا استراحت کند، که ناگاه دید خر بر بام بالا و پایین می پرد و آرام ندارد، بر بام شد تا خر را آرام کند که دید، سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ در سقف فرو رفته است، کمی بعد سقف فرو ریخت و الاغ سقوط کرد و مرد!
ملا گفت: " لعنت بر من که نمی دانستم، اگر خر به جایگاه رفیع و پست مهمی برسد، دیگر پایین نمی آید و هم آنجا را خراب می کند و هم خود را به کشتن می دهد!