پرونده اش را ز?ر بغلش گذاشتند و ب?رونش کردندناظم با چهره برافروخته فر?اد کش?د : بهت گفته باشم تو ه?چ? نم? ش? ، ه?چ?
مجتب? نگاه? به همک?س? ها?ش انداخت ،آب دهانش را قورت دادخواست چ?ز? بگو?د اما ، سرش را پا??ن انداخت و رفت
برگه مجتب? ، دست به دست ب?ن معلم ها م? گشتاشک و خنده دب?ران در هم آم?خته بود.
امتحان ر?اض? ثلث اول :
سئوال : ?ک مثال برا? مجموعه ته? نام ببر?د
جواب :مجموعه آدم ها? خوشبخت فام?ل ما
سئوال : عضو خنث? در جمع کدام است ؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ر?حانهکه بود و نبودش در جمع خانواده ه?ج تاث?ر? نداردو گره ا? از کار ه?چ کس باز نم? کند
سئوال : خاص?ت تعد? در رابطه ها چ?ست ؟
جواب : رابطه ا? است که موجب پ?نه دست پدرمب?مار? ?ع?ج مادرم و گرسنگ? هم?شگ? ماست
معلم ر?اض? اشکش را با گوشه برگه مجتب? پاک کرد و ادامه داد
سئوال : نامساو? را تعر?ف کن?د
جواب : نامساو? ?عن? ، ?عن? ، رابطه ما با آنها ، از مابهتراناص? نامساو? که تعر?ف و تمج?د ندارد... اله? که نباشد
سئوال : خاص?ت بخش پذ?ر? چ?ست ؟
جواب : همان خاص?ت پول دار? است آقاکه اگر داشته باش? در بخش ب?مارستان پذ?رش م? شو?و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن ب?مارستان تو راه خانه فوت م? کن?
سئوال : کوتاه تر?ن فاصله ب?ن دو نقطه چه خط?است ؟
جواب : خط فقر ، که تولد ل?? ، خواهرم را ، سر?عا به مرگش متصل کرد.
برگه در ا?ن نقطه کم? خ?س بود و غ?ر خوانا ،که شا?د اثر قطره اشک مجتب? بود معلم ر?اض? ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوس?د و در ج?بش گذاشت مجتب? دم در ح?اط مدرسه رس?ده بود ،برگشت با صدا? لرزانش فر?اد زدآقا اجازه :
گفت?د ه?چ? نم? ش?م ؟ ه?چ? ؟بعد عقب عقب رفت ، در ح?اط را بوس?دو پشت در گم شد...
تنها نجات یافته کشتی غرق شده ای، به ساحل جزیره ای دور افتاده، میرسد. او هر روز را به امید کشتی نجات، دست به دعا، ساحل و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها به سختی کلبه ای ساخت تا بتواند در آن آسایشی داشته باشد. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد: « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟این دیگر چه جور خدایی کردن است که بیچاره ای را بیچاره تر می کنی » صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بودنجات دهندگان می گفتند: "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم".
آرتور اش (Arthur Ashe) قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.
یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟
آرتور اش، در پاسخ به این نامه چنین نوشت:
در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند .از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند .پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات گرند اسلمویمبلدون که بزرگترین مسابقات جهانی تنیس است، را می یابند .چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام قهرمانی تنیس جهان را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟" و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم چرا من؟
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود
پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دکتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی ...
پزشک جراح در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون باشم، تنها امیدی که در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه."
"این عمل، کاملا در مرحله أزمایش، ریسکی و خطرناکه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره، بیمه کل هزینه عمل را پرداخت میکنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت کنین."
اعضاء خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش می کردند، بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید :"خب، قیمت یه مغز چنده؟"
دکتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یک زن و 200$ برای مغز یک مرد."
موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می کردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نکنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !
بالاخره یکی طاقت نیاورد و سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید که : "چرا مغز خانمها گرونتره؟"
دکتر با معصومیت بچه گانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد که : "این قیمت استاندارد مغزه!"
ولی مغز آقایان چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر!"
حضرات آقایون یه لبخند نرم و لطیف مردونه فراموش نشه!