روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است . فکر می کنید آن مرد چه کرد؟! خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟ مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود : مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد .
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند .
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود
خدایا!پروردگارا!
خسته ام از خودم و حرفهایم!
از تو و حرفهایت!
چقدر بد است که تو زبانم را بفهمی و من نفهمم!
زبان نفهمی هم بد دردی است!
حالا می گویی که چه؟!
با آنکه می دانم
بد کردار بوده ام
یا کم از کم خوب کردار نبوده ام
با آنکه می دانم آن طرف ماجرا اوضاع خوب خوب هم نیست
اما خسته ام
تمام استخوانهای عقلم درد می کند!
عقل که استخوانی باشد عاقبتش همین است!
لااقل عقلم را غضروفی،گوشتی یا ماهیچه ای می کردی که دردهایش قابل تحمل باشد!
عکس همه که از مرگ می ترسند من دوست دارم بمیرم!
نه اینکه نمی ترسم، فقط می خواهم همه چیز تمام شود! همین!
از کودکی دوست داشتم زود به آخر ماجرا برسم.حتی اگر آخر ماجرا مرگ باشد!
پسر:عشقم 1 عکس خوشگل از خودت واسم بفرست
دختر:چشم ولی تو هم محض احتیاط 1 عکس از خواهرت بهم بده عجقم (شیطون سر پا ایستاد!! سیگارشو خاموش کرد و کف مرتبی به افتخار دخترک زد)
پسر بدون معطلی عکس اون یکی دوست دخترشو فرستاد (بیچاره شیطون رو آورد به مصرف موادمخدر وشیشه)
دختر:وای مرسی عزیزم:x الان عکسمو واست ایمیل میکنم و عکس دوستشو فرستاد
پسرک خوشحال وقتی ایمیلشو بازکرد عکس خواهرشو دید!!
(هیچی دیگه... داستان این چت باعث شد شیطون ادامه تحصیل بده! بعدازظهرا هم چندتا کلاس تقویتی گرفته!!)