اطمینان به هرکس، پیش از آزمودنش [نشانه]درماندگی است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :42
بازدید دیروز :282
کل بازدید :155555
تعداد کل یاداشته ها : 275
04/4/15
12:9 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
کودکی تنها[1]
سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه

آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش هیچ وقت دل به کسی نبند… چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه ...ولی اگه دل بستی…… هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمیکنی……!!


91/1/9::: 1:33 ع
نظر()
  
  

خبرنگارمیپرسه : گوسفندات چی میخورن؟ چوپان میگه سفیدا یا سیاها؟
خبرنگار میگه: سیاها ... چوپان میگه: علف خبرنگار میگه:و سفیدا ؟ چوپان میگه: اونا هم علف خبرنگار میپرسه : شب اونا رو کجا نگه میداری؟ چوپان میگه:سفیدا یا سیاها ؟
خبرنگار میگه:سفیدا ... چوپان میگه: تو یه خونه ی بزرگ خبرنگار میگه: و سیاها ؟
چوپان میگه : اونا رو هم توهمون خونه ی بزرگ
خبرنگار میپرسه:وقتی بخوای تمیزشون کنی چطوری اینکارومیکنی؟
چوپان میگه: سفیدا یا سیاها ؟ خبرنگار میگه: سیاها ... چوپان میگه : باآب اونا رو میشورم خبرنگار میگه:و سفیدا؟ چوپان میگه: اونارو هم با آب میشورم
خبرنگاره عصبانی میشه به چوپانه میگه :
توچرا اینقد نژادپرستی میکنی هی میگی سفید یاسیاه ؟؟؟
چوپانه میگه:آخه سفیدا مال منن خبرنگارمیگه :و سیاها ؟
چوپانه میگه :اوناهم مال منن... ا


91/1/6::: 1:37 ع
نظر()
  
  

دسته گلی برای مادر
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری
بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد? دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه
می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟
دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی
زد و گفت: با من بیا? من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به
مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود
لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را
برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید? بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد?
به گل فروشی برگشت? دسته گل را پس گرفت و 200 کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن
را به دست مادرش هدیه بدهد!

شکسپیر می‌گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری، شاخه
ای از آن را همین امروز بیاور


91/1/5::: 1:31 ع
نظر()
  
  

بی تو اینجا همه در حبس ابد، تبعیدند

سالها، هجری و شمسی همه بی خورشیدند

سیرتقویم جلالی به جمال توخوش است

فصلها راهمه با فاصله ات سنجیدند

توبیایی همه ساعتها، ثانیه ها

از همین روز همین لحظه همین دم عیدند

اللهم عجل لولیک الفرج

عید نوروز بر همه دوستان مبارک


90/12/28::: 3:52 ع
نظر()
  
  

گورستانها پراز افرادی است که می پنداشتند
چرخ دنیا بدون آنها هرگز نمی چرخد ............


90/12/24::: 7:35 ص
نظر()
  
  
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >