دانش راهنمای عمل و عمل ظرف فهم است . [امام سجّاد علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :53
کل بازدید :155643
تعداد کل یاداشته ها : 275
04/4/17
9:19 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
کودکی تنها[1]
سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه

پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد. او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است. سپس مجددا” دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام .


  
  

فقر گرسنگی نیست، عریانی هم نیست. فقر، چیزی را نداشتن است. ولی آن چیز پول نیست، طلا و غذا نیست. فقر همان گرد و خاکی است که بر کتاب های فروش نرفته یک کتابفروشی می نشیند. فقر، کتیبه سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند. فقر پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود. فقر همه جا سرمی کشد. فقر شب را بی غذا سرکردن نیست. فقر روز را بی اندیشه سرکردن است.
به عاشقان بگویید خودساخته شوند، نه خودباخته و عاشق کمال معشوق شوند، نه جمالش. که جمال به مویی بند است و کمال به خداوند.
درد من حصار برکه نیست. درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهن شان خطور نکرده است.
صبورانه در انتظار زمان بمان! هر چیز در زمان خودش رخ می دهد. باغبان حتی اگر باغش را غرق آب هم کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند.
مهربانی زبانی است که برای کور دیدنی، برای کر شنیدنی و برای لال گفتنی است.
آنان که به زین اسب خود می نازند، در وقت مسابقه چرا می بازند؟ دنیا که شبیه کوچه بن بست است، با نعل شکسته به کجا می تازند؟
کسی باش که عمری با تو بودن، یه لحظه و لحظه ای بی تو بودن، یه عمر باشه.
تمام مزرعه را مترسک ها خوردند؛ بیچاره کلاغ ها که زیر بار تهمت سیاه شدند.
بارخدایا؛ از کوی تو بیرون نرود پای خیالم، نکند فرق به حالم، چه برانی چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی، نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی.
امروز برایت اینگونه دعا کردم؛ «خدایا، بجز خودت به دیگری واگذارش نکن، تویی پروردگار او، پس قرار ده بی نیازی در نفس اش، یقین در دلش، اخلاص در کردارش، روشنی در دیده اش، بصیرت در قلبش و روزی پربرکت در زندگی اش،آمین».
فرصت پرواز بلندی است ولی قصه این است که چه مقدار کبوتر باشی.
خدایت یار تا آندم که از هستی نشان باشد، دعایت می کنم سهم ات همیشه آسمان باشد.
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند، معنی کور شدن را گره ها می فهمند، سخت بالا بروی ساده بیایی پایین، قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند، یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن، چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند...


  
  

 یک شب با زنی دیگر !

ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند. لطفا به این ماجرا توجه کنید:

پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.

 زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که 19 سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم.

آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیرمنتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد.

آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.

ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند، به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند.

 من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم. هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم...

 وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.

چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم.

کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.

 و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم.

هیچ چیز در زندگی مهمتر از خانواده نیست.
زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.
این متن را برای همه کسانی که والدینی مسن دارند بفرستید.
به یک کودک، بالغ و یا هرکس با والدینی پا به سن گذاشته.
امروز بهتر از دیروز و فرداهای ناشناخته است


90/9/13::: 12:6 ع
نظر()
  
  

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…

ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
 


90/9/12::: 12:24 ع
نظر()
  
  

هست " را اگر قدر ندانی میشود "بود"
و چه تلخ است هستی که بود شود
و دارمی که داشتم


مردم شهری که همه در آن می لنگند
به کسی که راست راه می رود می خندند . . .


  
  
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >