«همیشه دوست داشتم دنیا را وارونه ببینم. آسمان که به زمین نمیآمد، اگر مثل کودکانههای آن سه پسرک خندان سر و ته میشد دنیا. شاید آن پیرمرد به آسمان دشنام نمیگفت. شاید آن پیرزن، کمی آنسوتر از فریاد بر سر شوهر از کار افتادهاش مرا میدید که دوان دوان در کوچههای «دوان» آمده بودم تا لبخندش را سوغات ببرم.
کاش دنیایم وارونه بود تا کوچههای کودکی میرفتم و همانجا کنار آن گلیمباف تنها که حتی رنگهای گلیم بافته و نبافتهاش را نمیدید بنشینم و روزهای بیدغدغهام تمام نمیشد. کاش چراغهای خانهمان همیشه روشن میماند و دیوارهای کاهگلیمان فرو نمیریخت. همیشه دوست داشتم دنیا را وارونه ببینم اما دنیا نخواست...»
منبع : مقدمه نمایشگاه عکس کمی تا قدیم اثر اقای نبی بهرامی