بازدید امروز :187
بازدید دیروز :9
کل بازدید :152079
تعداد کل یاداشته ها : 275
103/9/9
12:19 ع
.
کودکی تنها[1]
سلام
دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن
روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید
مهر 89[2]
آذر 89[3]
دی 89[11]
بهمن 89[4]
اسفند 89[7]
فروردین 90[5]
تیر 90[8]
مرداد 90[5]
شهریور 90[1]
مهر 90[5]
آبان 90[14]
آذر 90[18]
دی 90[3]
بهمن 90[47]
اسفند 90[14]
فروردین 91[15]
اردیبهشت 91[5]
تیر 91[3]
خرداد 91[1]
مرداد 91[2]
شهریور 91[11]
مهر 91[5]
آبان 91[11]
آذر 91[2]
دی 91[6]
بهمن 91[2]
اسفند 91[3]
اردیبهشت 92[7]
خرداد 92[2]
تیر 92[5]
شهریور 92[3]
مرداد 92[1]
آبان 92[5]
دی 92[3]
اسفند 92[4]
بهمن 92[1]
فروردین 93[2]
اردیبهشت 93[1]
تیر 93[6]
مرداد 93[7]
مهر 93[6]
آذر 93[4]
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش،
یه کم بیشتر کره توش بریز..
وای خدای من، خیلی درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش.
باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟
دارن می‌سوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به
حرفهای من گوش نمی‌کنی ... هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه
شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن...
نمک.....
زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر
میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه
بلائی سر من میاری
91/7/2::: 10:58 ص
اولین دیدگاه را شما بگذارید
