سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به لقمان گفته شد : از حکمت چه گرد آورده ای؟ گفت : برای آنچه کفایت شده ام خود را به زحمت نمی اندازم و آنچه را به من سپرده شده، تباه نمی سازم . [امام باقر علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :331
بازدید دیروز :9
کل بازدید :152223
تعداد کل یاداشته ها : 275
103/9/9
2:13 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
کودکی تنها[1]
سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه

یک بار در درون اناری زندگی کردم. روزی صدای دانه ای را شنیدم که می گفت: در آینده درخت بلندی خواهم شد که باد در میان شاخه هایم، ترانه خواهد خواند و خورشید نیز خواهد رقصید ومن درگذر این فصلها، نیرومندتر و زیباتر خواهم شد! دانه ای دیگر گفت: چقدر تو نادان هستی ای رفیق!هنگامی که من مانند تو کوچک بودم چنین رویاهایی در سر می پروراندم، اما پس از اینکه توانستم همه چیز را با عقلم بسنجم ، دریافتم که تمام آرزوهایم بیهوده اند! سومین دانه گفت: اما من چیزی در خودمان نمی یابم که از چنین آینده ای بزرگ خبر دهد! چهارمین دانه گفت: اگر آینده ما بهتر از امروز ما نباشد، زندگی بیهوده ای خواهیم داشت! پنجمین دانه گفت: چرا در باره آینده مجادله کنیم در حالی که نمی دانیم امروز بر ما چه خواهد گذشت؟ ششمین دانه گفت: ما تا ابد به زندگی کنونی خود ادامه خواهیم داد. هفتمین دانه گفت: من آینده را به روشنی می بینم،اما نمی توانم آن را به الفاظ بیان کنم. آنگاه دانه هشتم و نهم و دهم و دیگر دانه ها به صدا در آمدند و به سبب تعدد صداها دیگر نتوانستم چیزی را بفهمم.پس در همان روز انار را ترک کردم و در درون"به" ساکن شدم؛ جایی که دانه های کمی دارد و در خاموشی و سکوت به سر می برند!