وقتی پدر بزرگش فوت کرد او ده ساله بود و چون نتوانسته بود فرصت خدا حافظی با او به دست آورد گریه می کرد .
او وقتی در جشن تولد دوستش شرکت کرد و دوستش بادکنک قرمز بزرگی به اوداد با خوشحالی به خانه آمد وگفت می خواهم نامه ای برای پدر بزرگ بنویسم و آن را به بادکنک ببندم و به نشانی بهشت پستش کنم .
می خواستم مخالفت کنم اما دلم نیامد و کمکش کردم تا نامه را بنویسد و پست کند .
دو ماه بعد نامهای از بهشت برای او امد.
فرزند عزیزم :
نامه ای که برای پدر یزرگ نوشته بودی به دست او رسید او واقعا خوشحال شد و خوشحال است که تو دوستش داری اما در بهشت برای نگهداری جنس مادی جایی نیست و به همین خاطر بادکنک را به زمین باز می گردانیم لطفا از این به بعد برای پدر بزرگ خاطره های خوب و کلمات شفاء بخش و دعا بفرست تا بتوانیم در بهشت نگهداریم .