دیشب داشتم با بچه یکی از دوستان شطرنج بازی میکنیم اولش باهام بازی میکرد مثلا من سربازم را میاوردم جلو دقیقا آنهم همین سرباز را میاورد جلو یک ده دقیقه ای اینجوری بازی کردیم تا آخر سر دل به دریا زدم و یک سرباز نفله کردم بعد بازی افتاد به روال منطقی ، آنوقت فیل را جلو آورد و من طمع کردم با وزیرم فیلش را زدم ، آنهم خیلی راحت با اسب وزیرم را زد و ماتم کرد آنقدر سریع این اتفاق افتاد که خودم موندم یکدفعه خنده ام گرفت کلی بوسش کردم میگه چرا اینجوری میکنی میگم آخه قربونت برم فکر نمیکردم اینقدر پیشرفت کرده باشی میگه این که چیزی نیست آدم بعضی وقتها برای هدفش باید یک چیز بزرگ فدا کنه آن وقت با یک حرکت بی ارزش به یک هدف بزرگ میرسی