اون روزا همکلاساش بهش میخندیدن!
همون روزایی که نیم ساعت زودتر میرفت جلوی دکه ی روزنامه فروشی
تا هم بتونه روزنامه ی موردعلاقشو بخره ،هم به موقع بتونه به مدرسه برسه
تازه اول راهنمایی بود.اون روزا که شیفت صبحی بود راحت بود.
مثل این روزا اول وقت روزنامه ها نمی اومدن.تا از تهران برسه دم ظهر می شد.
روزایی که صبحی بود موقع برگشتن روزنامه می خرید.بعد از ظهری که میشد با روزنامه میرفت مدرسه
ازش می پرسیدن واسه چی روزنامه میخونی؟
اونم می گفت: روزنامه خوندن نشونه ی فرهنگ یک جامعه س!!! ژاپنیا در روز 3 تا روزنامه میخونن!!!
وبچه ها بلند بلند میخندیدن!
اونم روزی 3 تا روزنامه میخوند.
سالها گذشت. همکلاساش رو گاهی میدید یا خبری ازشون میرسید.
بیشترشون روزنامه خون شده بودن!شاید روزی 3 یا 4تا!شایدم بیشتر!!!
اما اون دیگه روزنامه نمی خوند !!! فقط به تیترها یه نگاهی میکرد.
اون تونسته بود همکلاساش رو جا بذاره.به اندازه ی 15 سال روزنامه خوندن!!!
اونا روزنامه خوان شده بودن و اون روزنامه نگار! اونا خواننده شده بودن و اون یه نویسنده!!!
منبع : http://ezdevajemojadad.blogfa.com