بی تو اینجا همه در حبس ابد، تبعیدند
سالها، هجری و شمسی همه بی خورشیدند
سیرتقویم جلالی به جمال توخوش است
فصلها راهمه با فاصله ات سنجیدند
توبیایی همه ساعتها، ثانیه ها
از همین روز همین لحظه همین دم عیدند
اللهم عجل لولیک الفرج
عید نوروز بر همه دوستان مبارک
گورستانها پراز افرادی است که می پنداشتند
چرخ دنیا بدون آنها هرگز نمی چرخد ............
آنقدر زمین خورده ام که بدانم برای برخاستن نه دستی از برون ... که همتی از درون ! لازم است حالا اما... نمی خواهم برخیزم در سیاهی این شب بی ماه می خواهم اندکی بیاسایم فردا فردا برمی خیزم وقتی که فهمیده باشم چرا زمین خورده ام...
نکته جالب اول :
ازشنیدن"عزیزم"!
درصحبتهای دخترها ذوق نکنین
به عطسه ی گربه ها هم همین واکنش رو نشان میدن!!
نکته جالب دوم :
و خداوند زمین و آسمان را آفرید… و ساخت بقیه ی چیزا رو به چین واگذار کرد…!!!
شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود. بیشتر وقتها در کما بود
و گاهى چشمانش را باز مىکرد و کمى هوشیار مىشد. امّا در تمام این مدّت، مریم
هر روز در کنار بسترش بود. یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از
مریم خواست که نزدیکتر بیاید. مریم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک
دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به
آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بودهاى. وقتى که از کارم
اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در
کنارم بودى. وقتى خانهمان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى. الان هم که
سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى. و مىدونى چى میخوام بگم؟»
مریم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مىخواى بگى عزیزم؟»
شوهر مریم گفت: «فکر مىکنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»