سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از خداوند دانش سودمند بخواهید و ازدانشی که بهره نمی دهد به خدا پناه ببرید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :34
بازدید دیروز :61
کل بازدید :149742
تعداد کل یاداشته ها : 275
103/2/7
3:8 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
کودکی تنها[1]
سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه

یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم ، چون به نام تو رسیدم ، لحظاتتی ماندم ! دفتر عمرم وری بیش نبود همه در دفترمن حسرت دیدار تو بود!

   تقدیم به آنکه به رسم جاده ها دور است اما به رسم دل فاصله ای با او نیست

آتش روشن کردم و عهد کردم تا پایان آتش دعایت کنم حتم دارم به آنچه میخواهی میرسی چون هر چند دقیقه یکبار یک هیزم در آتش می اندازم.

جا برای من گنجشک زیاد است ولی ه درختان خیابان تو عادت دارم

دکتر شریعتی: من ادعا نمیکنم که همیشه به یاد آنهایی هستم که دوستشان دارم اما ادعا میکنم حتی در لحظاتی هم که به یادشان نیستم دوستشان دارم.

گاهی گمان نمیکنی و می شود ، گاهی نمی شود که نمی شود ، گاهی هزار دور دعا بی اجابتست ، گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود ، گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست ، گاهی همه شهر گدای تو میشود.

 راز سکوت را نم نم شک میداند و غم تنهایی عشق را خلوت شب!

تنها داروئی که دو خاصیت داره چشمهای قشن توست که هم آرومم میکنه هم داغون !

آسمان وقف نگاهت گل من

مانده ام چم به راهت گل من

هرکجا هستی و باشی

گویم که خدا پشت پناهت گل من

خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین میهمان دنیایم شروع کن : یک قدم با تو ، تمام گامهای مانده اش با من

دکتر شریعتی: زندگی را طی کن و آنگاه که بر بلندترین قله هایش رسیدی لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند

بنازم غیرتت ساقی                   عجب یادی زما کردی            فضای تنگ قلبم را زمین تا آسمان کردی

بهترین لحظه ها وقتی است که بهترینها به یادت باشند بهترین نیستم ولی بیادتم

در سکوت دادگاه سرنوشت ، عشق حکم سنگینب بر ما نوشت ، گفته شد دلدارها از هم جدا وای براین حکمو این قانون زشت

میروم تا در میخانه کمی مست کنم ، جرعه بالا بزنم آنچه نبایست کنم ، آئقدر مست که اندوه جهانم برود ، استکان روی لبم باشد و جانم برود ، برود هر که دلش خواست شکایت بکند شهر باید به من عاشق لوطی عادت کند

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد ولی باران نمیداند که من دریایی از دردم به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم

تو در من آتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد به گلزاران گلی هستی فراموشت نخواهم کرد قسم بر جامه پاکی که از مهرت به تن دارم که تا جان در بدن دارم فراموشت نخواهم کرد

مراقب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان با زمین کرد با دل تو نکند

هیچ کس کسی را که میخواهد پیدا نمیکند، ما انسانها یا دیر به هم میرسیم یا آنقدر زود که اصلا نمی فهمیم

دست خودمان نیست که بر روی قولمان نمی مانیم ، ما برروی زمینی ایستاده ایم که هرروز خودش را دور میزند.