آن که راز خود را نهان داشت ، اختیار را به دست خویش گذاشت . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :29
بازدید دیروز :11
کل بازدید :150224
تعداد کل یاداشته ها : 275
103/2/29
4:8 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
کودکی تنها[1]
سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه

پسربچه‎ای به سراغ مادرش رفت که در آشپزخانه مشغول درست کردن
 شام بود و یادداشتیه او داد که خودش نوشته بود. پس از آنکه
 مادرکارش تمام شد، دستانش‎ را شست و بعدشروع به خواندن
یادداشت پسرش کرد که بدین مضمون بود:
بابت هرس کردن علف‎های باغچه‎: پنج دلار
بابت نظافت اتاقم در هفته‎: یک دلار
بابت نگه داری و مراقبت از برادر کوچکم در زمانی که شما به خرید رفته
 بودید: بیست و پنج سنت
بابت خرید از فروشگاه‎: پنجاه سنت
بابت بردن آشغال‎ها به کوچه‎: یک دلار
بابت گرفتن نمره بیست و کارت صد آفرین‎: پنج دلار
بابت نظافت و شست و شوی حیاط‎: دو دلار
جمع کل‎: 75/14 دلار

مادر پس از دیدن یادداشت پسرش‎، نگاهی به او انداخت و پسرک به
 خوبی‎ احساس کرد که خاطرات دور به ذهن مادرش هجوم آورده‎اند.
مادرقلم را برداشت‎ و پشت کاغذ پسرش چیزهایی یادداشت کرد و آن
 را به دست پسرش داد.
 یادداشت‎ مادر بدین مضمون بود:
بابت نه ماهی که داخل شکمم رشد می‎کردی و حملت می‎کردم‎:رایگان
بابت تمام شب‎هایی که در کنار بسترت بی‎خوابی کشیدم‎، از تو
پرستاری کردم و برای سلامتی‎ات دعا کردم‎: رایگان
بابت همه سختی هایی که بابت تو متحمل شدم و تمام اشک‎هایی که
 طی این همه‎ سال به خاطرتو ریخته‎ام‎: رایگان
بابت تمام شب‎هایی که به خاطر نگرانی‎ها و مشکلات تو تا صبح پلک بر
 هم نزدم‎: رایگان
بابت تمام لباس‎ها، غذاها و اسباب بازی‎هایی که برایت خریده‎ام و حتی
 پاک کردن‎ بینی‎ات‎:رایگان
پسرم‎، وقتی همه این مخارج را با هم جمع کنی‎، قیمت و جمع کل
 عشق من نسبت‎ به تومشخص می‎شود: رایگان
وقتی پسر خواندن یادداشت مادرش را به پایان رساند اشک در
 چشمانش حلقه زده‎ بود.
مستقیم به چشمان مادرش خیره شد و گفت‎:  «مامان خیلی دوستت
 دارم‎». و بعد قلم رابرداشت و با حروف درشت زیر یادداشتش نوشت‎:
 «کامل پرداخت‎ شد».


90/11/9::: 5:13 ع
نظر()