سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که بگوید من دانشمندم، نادان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :50
کل بازدید :149976
تعداد کل یاداشته ها : 275
103/2/16
2:11 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
کودکی تنها[1]
سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه

مامانم گفت برو میوه بگیر شب مهمون داریم !
گفتم بارون میاد؟ من نمیرم !
گفت پاشو برو گمشو بگیر بیا ببینم !
بدوووووووووو
رفتم میوه گرفتم قشنگ تو بارون دوش گرفتم
... خیسِ خیس شدم رسیدم خونه ؟
درُ باز کردم :
بابام : :))))) اَاااا اینو ببین مثل موشِ آب کشیده شده !
خواهرم : =))))) نه بابا مثل اردک ماهى شده !
مامانم : =)))))))) آخى نگید این حرفارو بچم ؟؟؟
بچم همون خرى که بوده هستش !!!
فقط یه ذره خیس شده !!!!
همون لحظه هم داداش کوچیکم اومده میگه :
چطورى خره ؟؟؟؟ !!


  
  

داستان کوتاه دو گدا
 دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست.
پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.
گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین*" بازاریابی یاد بده؟
* گلدشتین یه اسم فامیل معروف یهودیه


90/11/15::: 8:37 ص
نظر()
  
  

پسربچه‎ای به سراغ مادرش رفت که در آشپزخانه مشغول درست کردن
 شام بود و یادداشتیه او داد که خودش نوشته بود. پس از آنکه
 مادرکارش تمام شد، دستانش‎ را شست و بعدشروع به خواندن
یادداشت پسرش کرد که بدین مضمون بود:
بابت هرس کردن علف‎های باغچه‎: پنج دلار
بابت نظافت اتاقم در هفته‎: یک دلار
بابت نگه داری و مراقبت از برادر کوچکم در زمانی که شما به خرید رفته
 بودید: بیست و پنج سنت
بابت خرید از فروشگاه‎: پنجاه سنت
بابت بردن آشغال‎ها به کوچه‎: یک دلار
بابت گرفتن نمره بیست و کارت صد آفرین‎: پنج دلار
بابت نظافت و شست و شوی حیاط‎: دو دلار
جمع کل‎: 75/14 دلار

مادر پس از دیدن یادداشت پسرش‎، نگاهی به او انداخت و پسرک به
 خوبی‎ احساس کرد که خاطرات دور به ذهن مادرش هجوم آورده‎اند.
مادرقلم را برداشت‎ و پشت کاغذ پسرش چیزهایی یادداشت کرد و آن
 را به دست پسرش داد.
 یادداشت‎ مادر بدین مضمون بود:
بابت نه ماهی که داخل شکمم رشد می‎کردی و حملت می‎کردم‎:رایگان
بابت تمام شب‎هایی که در کنار بسترت بی‎خوابی کشیدم‎، از تو
پرستاری کردم و برای سلامتی‎ات دعا کردم‎: رایگان
بابت همه سختی هایی که بابت تو متحمل شدم و تمام اشک‎هایی که
 طی این همه‎ سال به خاطرتو ریخته‎ام‎: رایگان
بابت تمام شب‎هایی که به خاطر نگرانی‎ها و مشکلات تو تا صبح پلک بر
 هم نزدم‎: رایگان
بابت تمام لباس‎ها، غذاها و اسباب بازی‎هایی که برایت خریده‎ام و حتی
 پاک کردن‎ بینی‎ات‎:رایگان
پسرم‎، وقتی همه این مخارج را با هم جمع کنی‎، قیمت و جمع کل
 عشق من نسبت‎ به تومشخص می‎شود: رایگان
وقتی پسر خواندن یادداشت مادرش را به پایان رساند اشک در
 چشمانش حلقه زده‎ بود.
مستقیم به چشمان مادرش خیره شد و گفت‎:  «مامان خیلی دوستت
 دارم‎». و بعد قلم رابرداشت و با حروف درشت زیر یادداشتش نوشت‎:
 «کامل پرداخت‎ شد».


90/11/9::: 5:13 ع
نظر()
  
  

اگر 4 تکه نان  خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است


  
  
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
... ... ... ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها

90/11/9::: 1:26 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10      >