سفارش تبلیغ
صبا ویژن
براى کسى که دو دیده‏اش بیناست ، بامداد ، روشن و هویداست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :14
بازدید دیروز :37
کل بازدید :150080
تعداد کل یاداشته ها : 275
103/2/18
7:52 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
کودکی تنها[1]
سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه

سه چیز را با احتیاط بردار:
قدم،قلم،قسم!
سه چیز را پاک نگهدار: جسم،لباس،خیال!
از سه چیز کار بگیر:
عقل،همت،صبر!
از سه چیزخود را نگهدار:افسوس، فریاد، نفرین کردن!
سه چیز را آلوده نکن:
قلب،زبان،چشم!
اما سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن:خدا،مرگ و دوست خوب


91/11/30::: 10:46 ص
نظر()
  
  

موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.
زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید :
- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت:
«همسر تو گوژپشت خواهد بود»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن»
فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.
او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.
 


  
  
یک درخت هرچقدر هم بزرگ باشد، با یک دانه آغاز می شود؛ طولانی ترین سفرها با 

اولین قدم

آغاز می گردد


  
  

وصیـــت میکنم بعد مرگم.... :
از بوی گلاب بدم می آید، همون آب معدنی کفایت می کند، نگید این رانی هلو دوست داشت، سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا ، نوچ میشه خوب!

آقایون فامیل، به خاطر من سه متر ریش نزارید, شبیه بن لادن میشید,من خودم اول صبح قبل از هر کاری صورتمو اصلاح میکردم!

خانوم های فامیل، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد! درسته مردم، ولی گناه که نکردم!

... ... مراسم ختم من آخوند هم نیارید واسه فامیل، دینی کلاس پنجم رو یادآوری کنه بعدشم الکی الکی کلی پول به جیب بزنه و اخرشم همه ی میوه و شیرینی ها رو هم بخوره!!!

توی گوشیه دومم کلی عکس دارم، خوراک اعلامیه، عکس پرسنلی نزاریداا، اونا جلب ترحم نمی کنه!

بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده!!!

روی خرما ها پودر نارگیل نریزید، هم شکلش خز میشه، هم بدمزه میشه! همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده!

شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمره! بگید قبلش کلی خواب دیده بود که تو بهشت داشته راه میرفته و ازین حرفا, خلاصه از اون دیالوگ ها که مو به تن آدم سیخ می کنه !!

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه؟ ترافیکه! گیریم بیاید بعد یکیتون این وسط با ماشینش تصادف کنه این وسط فهششو به من بده....

فیس بوکمو کلوپم رو بلاک نکنید، گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه

خلاصه فعلا همینا...


91/10/25::: 8:37 ص
نظر()
  
  
داشتم بدو بدو از پله ها پایین میرفتم که تو پاگرد پله دیدم دختر همسایه داره زور میزنه چمدون گنده رو ببره پایین.
گفتم : کمک میخوای؟
گفت ممنون!
چمدونو بلند کردم،زاییدم!?? کیلو بود! کم نیاوردمو مثل قاطر ? طبقه رو دوییدم پایین.
به پارکینگ که رسیدم دیدم یارو هنوز بالای پله هاست و از لای نرده ها داره بُهت زده نگاه میکنه.
گفتم میخوای ببرم بیرون؟!
برگشت گفت: راستش داشتم میبردم بالا!!!!!!

91/10/25::: 8:31 ص
نظر()
  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >